۲۸ فروردین ۱۴۰۰

عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا

عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا لحظه ای با دل شیدا بگذارید مرا من در افتاده ام از پا ، دگر ای همسفران ببُرید از من و تنها بگذارید مرا سرنوشت من و دل […]
۸ اسفند ۱۳۹۹

رفتیم وکس نگفت زیاران که یار کو؟

رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟ آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟ چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟ چون […]
۱۰ بهمن ۱۳۹۸

دیـــــوانـــه محبت جـــانـــانه ام هنـــوز

دست از دلم بـــدار کــه دیوانه ام هنوز عمـــری بگرد شمع جمال تــو گشته ام و آتش نخورده بــر پر پـروانه ام هنوز در خانه ای کـــه دولت وصل تو یافتـــم چون حلقه بسته بر […]
۱۰ بهمن ۱۳۹۸

میگریم و می خندم ، دیوانه چنین باید

میگریم و می خندم ، دیوانه چنین باید میسوزم ومیسازم ، پروانه چنین باید می کوبم ومی رقصم ، می نالم ومیخوانم در بزم جهان شور، مستانه چنین باید من این همه شیدایی ، دارم […]
۲۰ اسفند ۱۳۹۷

اگر بگذارد

اهل گردم، دل ديوانه….. اگر بگذارد نخورم مي، غم جانانه اگر بگذارد گوشه ای گيرم و فارغ ز شر و شور شوم حسرت گوشهء ميخانه اگر بگذارد عهد کردم نشوم همدم پيمان شکنان هوس گردش […]
۲۳ دی ۱۳۹۷

آسمان را به سر اين همه زندان نزنيد

آسمان را به سر اين همه زندان نزنيد زخم ها بر دل اين خانه ي ويران نزنيد همه در دخمه ي تاريكي ِ خود گم شده ايد حرف يك شهر چراغاني و تابان نزنيد ترس […]
۲۵ مهر ۱۳۹۷

عجب جانانه می رقصم

به بزم عارفان امشب عجب جانانه می رقصم به گرد شمع رخسارش .چنان پروانه می رقصم سماع عاشقان بنگر که مست وحدتم سازد پی ان پیر فرزانه ..من دیوانه می رقصم می تاکش نمی خواهم […]
۱۳ تیر ۱۳۹۷

ارش گفت زمین کوچک است!

ارش گفت زمین کوچک است! ” تیر و کمانی می خواهم تا جهان را بزرگ کنم ! ” “به آفرید” گفت : ” بیا عاشق شویم … جهان بزرگ خواهد شد ، بی تیر و […]
۲۶ دی ۱۳۹۶

مرثیه درخت

دیگر کدام روزنه دیگر کدام صبحخواب بلند و تیره ی دریا راآشفته و عبوستعبیر می کند ؟ من می شنیدم از لب برگاین زبان سبزدر خواب نیم شب که سرودش رادر آب جویباربدین گونه شسته […]
۱۴ دی ۱۳۹۶

کجاست کاوه ی آزاده ی زمانه ی دیگر ؟

زمانه حادثه رویید با نشانه ی دیگرچنین زمانه چه سخت است در زمانه ی دیگرهزار خنجر کاری به انحنای دلم آهمخوان ، ترانه مخوان ، باش تا ترانه ی دیگربهانه بود مرا شرکت قیام گذشتهعطش […]
۱۳ آذر ۱۳۹۶

شمع را باید که کشت

شمع را باید که کشت و….شعله اش را سر بُرید؟همنشین شب شد و در قعر تاریکی سُرید ؟ درهراس از شب پرستان ازچه باید خوار زیست ؟با دهان دوخته ، چشمان خون ،خواند و گریست؟درخفا […]
۲۵ آبان ۱۳۹۶

امشب دلآرامم کجاست؟

من پریشان خاطرم امشب دلآرامم کجاست؟آنکه با عشقش بسوزاند سرانجامم کجاست؟ آنکه بر جانم بریزد آتشی از عشق خودبا شرابی از دو چشمش پر کند جامم کجاست؟آنکه با ناز نگاهش میکند دیوانه امیا که با […]