۲۴ فروردین ۱۳۹۴

هوا آرام شب خاموش

هوا آرام شب خاموش راه ِآسمان ها بازخيالمچون کبوترهاي وحشي مي کند پروازرَوَد آنجاکه مي بافند کولي هاي جادو، گيسوي شب راتنم رااز شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت برايت شعر خواهم خواندبرايم شعر خواهي […]
۲۴ فروردین ۱۳۹۴

دينم اين است

من دل به زيبايي به خوبي مي‌سپارمدينم اين استمن مهرباني را ستايش مي‌کنمآيينم اين استمن رنج ها را با صبوري مي‌پذيرممن زندگي را دوست دارمانسان و باران و چمن را مي‌ستايمانسان و باران و چمن […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

اشك بارد زار زار

من ، بر اين ابري كه اين سان سوگواراشك بارد زار زار دل نمي‌سوزانم اي ياران ، كه فردا بي‌گماندر پي اين گريه مي‌خندد بهارارغوان مي‌رقصد ، از شوق گل‌افشاني نسترن مي‌تابد و باغ است […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

به پيش روي من تا چشم ياري مي كند

به پيش روي من تا چشم ياري مي كند ، درياست چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداستدرين ساحل كه من افتاده ام خاموشغمم دريا ، دلم تنهاستوجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ستخروش […]
۲۲ اسفند ۱۳۹۳

آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست

مهرورزان زمان‌های کهنهرگز از خويش نگفتند سخنکه در آنجا که” تو” يیبر نيايد دگر آواز ز “من”ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به يادهر چه ميل دل دوستبپذيريم به جانهر چه جز ميل دل […]
۲۰ اسفند ۱۳۹۳

عمر ویران

  دیوار سقف دیوارای در حصار حیرت زندانیای درغبار غربت قربانیای یادگار حسرت و حیرانیبرخیزای چشمه خسته دوخته بر دیواربیماربیزارتو رنگ آسمان رااز یاد برده ایاز من اگر بپرسیدیری است مرده ایبرخیزخود را نگاه کن […]
۲۴ بهمن ۱۳۹۳

دیگری در من

پشت این نقاب خندهپشت این نگاه شادچهره خموش مرد دیگری استمردیگری که سالهای سالدر سکوت و انزوای محضبی امید ……بی امید…… بی امید زیستهمرد دیگری که پشت این نقاب خندههر زمان به هر بهانهبا تمام […]
۱۹ بهمن ۱۳۹۳

بنشين، مرو،

بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماهخوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيستبنشين و جاودانه به آزار من مكوشيكدم كنار دوست نشستن گناه نيست***بنشين، مرو، حكايت “وقت دگر” مگويشايد نماند […]
۱۳ بهمن ۱۳۹۳

بس کنید

شرم تان باد ای خداوندان قدرتبس کنیدبس کنید از اینهمه ظلم و قساوتبس کنیدای نگهبانان آزادینگهداران صلحای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمونسرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغموج […]
۱۳ بهمن ۱۳۹۳

زندگی در چشم من

زندگی در چشم من شبهای بی مهتاب را ماند شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند ابر بی باران اندوهم خار خشک سینه کوهم سالها رفته است کز هر آرزو خالی است آغوشم نغمه […]
۱ بهمن ۱۳۹۳

نخستین نگاه

نخستین نگاهی که ما را به هم دوختنخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،نخستین کلامی که دل های ما رابه بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد، پر از مهر بودی!پر از […]
۲۱ دی ۱۳۹۳

مهرورزان زمان‌های کهن

مهرورزان زمان‌های کهنهرگز از خويش نگفتند سخنکه در آنجا که” تو” يیبر نيايد دگر آواز از “من”!ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به يادهر چه ميل دل دوست،بپذيريم به جان،هر چه جز ميل دل […]