قدر دست هايم را بيشتر دانستمو قدر چشم هايم را و تازه فهميدم چه شكوهي دارد… ايستادن بر روي دو پا آن لحظه كه…به زمين خوردم!!!وهرگز کسی دستم را نگرفت وحتی نگاهی هم بمن نینداخت واینک […]
در تمام صفحه وجودم بدنبال تو می گردمترا سطر به سطر می نویسم واژه به واژه تفسیر می کنم وبا عشق ترسیم می کنم در کتاب زندگیم نقشی از عشق برایت می کشمولی تو نیستی…چه نقاشی […]
آینجا درختي دارم برگريز چون پائیزكز شبان ستارهها را ميگريدو از روزان خورشيد راچكه چكه ابري از برگ ميباردتا كي درخت دل سَبُك كُنَدو به خواب رَوَد در امتدادي از زمستان ***مرا باد در اين كوچه […]
چه غمگین و بغض آلود بود صدای پرنده ی عاشق!قلب کوچکش را سپاه غم تسخیر کرده بود.چگونه می توانست عاشقانه ترین آوازها را سر دهددر حالی که زبانش بسته بود ؟!پرنده دیگر عاشق نبود . . […]