مرا هـــــــــزار امیـــــدست
۱۳ خرداد ۱۳۹۵
از پرده برون آمد ساقی،
۱۳ خرداد ۱۳۹۵

پرواز باخورشيد


بگذار که بر شاخه ي اين صبح دلاويز
بنشينم و از عشق سرودي بسرايم

11 (27)
آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
پرگيرم ازاين بام و به سوي تو بيايم
خورشيد از آن دور از آن قله ي پربرف
آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز
سيمرغ طلايي پرو بالي است که چون من
از لانه برون آمده دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و اميد است
پرواز به آنجا که سرور است و سرود است

pefپرندهگان (143)
آنجا که سراپاي تو در روشني صبح
رؤياي شرابي است که در جام بلورست
آنجا که سحر گونه ي گلگون تو در خواب
از بوسه ي خورشيد چو برگ گل ناز است
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد
چشمم به تماشا و تمناي تو باز است
من نيز چو خورشيد دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپويم
هر صبح در آئينه ي جادويي خورشيد
چون مي نگرم او همه من ، من همه اويم
او روشني و گرمي بازار وجوداست
در سينه ي من نيز دلي گرمتر ازاوست
او يک سر آسوده به بالين ننهاده است
من نيز به سر مي دوم اندر طلب دوست
ما هردو دراين صبح طربناک بهاري
ازخلوت و خاموشي شب پا به فراريم
ما هر دو در آغوش پر از مهر طبيعت
با ديده ي جان محو تماشاي بهاريم
ما آتش افتاده به ني زار ملاليم
ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم
بگذار که سرمست و غزلخوان من و خورشيد
بالي بگشاييم و به سوي تو بياييم
فريدون مشيري

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *