عاشقم….. اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته ….به چاهی…… گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟ …
از آن لحظه ی آغاز ؟ …
از آن چشمِ گنه کار ؟ …
از آن لحظه ی دیدار ؟ …
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه …بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
…… ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ..