گاه دوست داشتن یار چنان در جانت موجی ایجاد می کند
که جز چرخیدن گرد خورشید دوست
هیچ کاری را نمی پسندی
می چرخی ، می گردی
می گردی ، می چرخی و
بی اختیار بالا میروی
…..بالا وبالاتر میروی ..
تا دلت در تصدق دوست ذوب شود.
خودت را فراموش می کنی تو دیگر نیستی ..
در وجودش غرق می شوی .نه نامی از تو می ماند ونه نشانی .
چون قطره ابی که در دریای بیکران
محو می شود در او
محو می شوی تااز توهرگز چیزی نماند …
.زیرا .همه اوست
.هیچکس نیست جز دوست
نه تو نمی میری ..خود دریا می شوی از جز به کل میرسی
وانگاه تو درمی یابی
که تو عاشق شده ای
اری عشق بها دارد به قیمت نیستی تو