تنها بیا
می بینی من تنهایم ومنتظر
همراهت بیاورابرها را باران را وعشق را
کویرتشنه است
نه پرنده حوصله پروازدارد
و نه شترها نای دویدن در انتهای سراب
مارها می خزند بر اندام مرگ
مرگ دوری وجدائی که بسی ش سخت از مرگ عطش است
نه ……..تو هم نمی آیی
می ماند کویرولبهای تشنه من
که در حسرت بوسه ای
یخ می زند..
درهمهمه زمستانی چشمهایت